فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

  سلام پسرک مامان...   این روزها برای اینکه مامانی بتونه بیشتر استراحت کنه شما که قند و عسل مایی گاهی میری پیش مادر جون و گاهی هم میری پیش باباحاجی مهربون .... یه وقتهایی هم مادر جون میاد پیش ما و گل پسرمون رو میبره پارک و ددر و ... با اینکه می دونم پیش اونا خیلی بهت خوش میگذره ولی خیلی زود دلم برات اندازه یه نخود میشه و همش منتظرم تا برگردی خونه پیش خودم... اینم پسرک این روزهای مامان وقتی صبح زود آماده شده بره پیش باباحاجی   بهت خوش بگذره عشق مامان ...
27 مهر 1392

بدون عنوان

سلام قند و عسلم ...   بالاخره بابا جون از سفر اومد ...مثل همیشه با کلی سوغاتی برای مامانی و یه چمدون لباس خوشگل برای شازده پسر مامانی...خیلی دلمون براش تنگ شده بود واقعا ... با اینکه این بار سفر بابایی کوتاه تر از همیشه بود ولی نمی دونم چرا دلتنگی ما بیشتر بود... چند روز پیشم که مریض شدی و خیلی بهمون سخت گذشت  ولی خدا رو شکر الان بهتری عزیزکم... الان که دارم برات می نویسم گل پسر من با بابایی رفته شرکت .. بابای مهربون این لطف رو در حق مامانی کرده تا کمی استراحت کنم ...فکر کنم به شازده مامان هم خوش بگذره البته...صبح خیلی خوشحال آماده شدی و بعد اومدی پیشم گفتی دست بده دست بده ، منم بهت دست دادم و همدیگه رو بوسیدیم ، بع...
13 مهر 1392

بدون عنوان

  دوست همه نباش پسرم دوست همه بودن به این معنی است که همه را به یک چشم ببینی و دوست داشته باشی... کسی که با همه مهربان و خودمانی باشد قابل اعتماد نیست...یعنی نمی تواند باشد...مگر میشود همه آدمها را به یک چشم دید....؟؟؟!!! خیلی ها درست زندگی نمی کنند ،درست رفتار نمی کنند ،مگر میشود همه را تایید کرد؟؟!!!... دوست بودن با همه یعنی تو قوه تشخیص خوب از بد را نداری ، یعنی نمی توانی قدر ارزشی را که هر کس برایت می گذارد حساب کنی ... یعنی نمی توانی مقابل زشتی عکس العمل نشان دهی چون باید همه را تایید کنی تا دوست باشی ، باید حتی زشتی ها را تایید کنی تا مبادا کسی ناراحت شود  و خدا نکند کسی دیگر دوست نباشد...پس سعی نکن دوست همه باشی عز...
8 مهر 1392

بدون عنوان

سلام قند و نباتم   بابا جون داره میره آلمان و بازم ما برای یه مدت تنها میشیم ...برای همین ما هم چمدونمون رو بستیم و داریم این چند روز رو میریم خونه مادر جون و سعی می کنیم بهمون خوش بگذره...مثل همیشه!!!  
1 مهر 1392
1